۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

مادر بي نواي من
مادر بي نواي من
همدم لحضه هاي من
همدل و همصداي من
خدا تر از خداي من براي من
قبله وسجدگاه من
قبله گه وصفاي من
همسفر و راهبرو نواي من
همچو گلي براي من
همچو چراغ روشني به پيش روي راه من
ميزند او صداي من
كودك من، عصاي من
كجا روي بيا،بيا تو پاي من
پاسخ او چنين دهم،مادر خسته پاي من
بي تو بگو كجا روم،پناه من
بي تو به هر كجا روم، تو اندرون قلب من
اگر چه شهريار من يافت ز او خداي من
منم ز روي مادرم يافته ام خداي من
مادر بي نواي من
نوازش دو دست پينه بسته ات، براي من
بسان مسح هر دعا به درگه خداي من

۱ نظر:

ناشناس گفت...

داود جون
هنگامی که واسه نخستین بار این شعرتو خوندم یادم اومد که مادری دارم که تاحالاقدرشو ندونستم
نمیخوام از کارایی که مادرامون واسمون کردن بگم چون همه ی ما میدونیم که از همون هنگامی که چشم باز کردیم این مادر بوده که که با گرمای وجودش به ما آرامش میداده...
امیدوارم همه ی ما بیشتر قدر ماداومنو بدونیم...
راستی یادم ترم یک یه شعر دیگه درباره ی مادر خوندی "دختران امروز مادران فردا..."
می خواستم اگه میشه اونم واسمون بزاری اینجا...
ازت سپاسگزارم...