۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

به کدامین گناه
به کدامین گناه ناکرده
به کدامین فریب ناخورده
به کدامین دروغ از لب من
به کدامین دلیل ناگفته
به کدامین جفای در ره یار
به کدامین دلیل واحی دوست
مرا بازخواست میکنند؟
به کدامین فریب و فتنه و تزویر در ره یار
به من انگ نامردی میزنند؟
سادگی و صمیمییت بسیار، دوستی و وفا و عشق
چه قشنگ کلمات زیبایی
چه قشنگ کلمات را در وجودم گنجاندند و نگفتند کلمات فقط کلمه اند
نگفتند ای دهاتی بیچاره
این کلمات فقط در کویر تنهایی تو با معنایند
نگفتند این کلمات دستاویز استفاده ی دیگران از تو خواهند شد
نگفتند تو را چون احمقی میبینند و به روحت سنگ میزنند
نگفتند کلمات زیبا در چارچوب بزرگ خانه ی پدری معنا دارند
نگفتند در میان گرگ ها کودکی ساده و پاک مباش
که گرگ ها تشنه ی کودکانند
نگفتند وجودت را پایمال میکنند تا شرف و انسانییت به طوفان سپرده شود
و ذرات تو زمانی در جای جای زمین شکوفه زنند و گل دوستی دهند
تا دوباره شکوفه ها لگد مل شوند
سراينده : داود سروستاني

۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه

من همين خاكم درونم هيچ نيست
من همين خاكم درونم هيچ نيست
كس بخواهم كه شود اندر وجودم روح پاك
اندرونم هيچ روحي نيست نيست
خاك خشكم كه درونم آب نيست
سنگ بودم روزگارم خرد كرد
ليك مشتاقم كه كس آيد زند بر خاك من جرعه ي آبي و سازم خاك زر
تا كه شايد من شوم خاك گلستاني و باغ
گل برويد از درونم مشت مشت
مرد بي روح اندرون اين جهانش نيست مرد
وي جسد باشد و بس
من چه گويم خود چرا رسوا كنم؟
گر كه من خاكم و مردم همه سنگند و بسمن همين دارم كه خاكي مرده ام
ديگران چون سنگ خارايند و بس
اندرون من اميدي زنده است
اندرون ديگران حتي نباشد اين حوس
سراينده : داود سروستاني
حقيقت پنهان
گفتم اي ساقي قهار بيا پيك بريز
گفت كو پيك كجا پيك خداوند غضب فرموده است
گفتمش ملحد بي دين تو و الله كجا؟
گفت اي دوست كجا كافر و دهري باشم؟
گفتمش پيك دهي بر مردم،باز گويي كه نباشي ملحد؟
گفت: اللاه خداوند كريم من بيچاره در اين كار فراهم كرده است
گفتمش بهر چه اينسان گويي؟
گفت زاهد بودم و خداوند كريم من بيچاره چنين فرمان داد!
گفت:اي عابد من مردم اين وادي،نه شرابي بخورند و نه حرامي بكنند بجز از چند تني
پس تو اينجا بنشين،با همين چند تن بي پروا مي گساري بنما
و اگر رهگذري خواست بنوشد از مي،دل وي روشن كن
كه مبادا كه شود هم نفس اين افراد
پس بخنديدم و گفتم:
دهري،كه خداوند كريم به تو فرمان داده است مي گساري فرما
و سپس بغض گلويش بگرفت، جام خود بر لبم آورد وبگفت:
اين خداوند كريم جام من را همه دم پر زعسل فرمايد و به چشم دگران مي نابي آيد
سراينده : داود سروستاني